لگدکوب، پی خسته، مدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود: سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال، اسدی، چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی، خاقانی، ، پائین پای، صف نعال: تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه، انوری، - پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه، بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک کار زشتش کند پایمال، سعدی، - امثال: زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لگدکوب، پی خسته، مَدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود: سواران همی گشته بی توش و هال پیاده زپیلان شده پایمال، اسدی، چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی چه اوفتاد که دست جفا برآوردی، خاقانی، ، پائین پای، صف نعال: تارک گردونت اندر پایمال ابلق ایامت اندر پایگاه، انوری، - پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه، بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک کار زشتش کند پایمال، سعدی، - امثال: زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)، مال بسیار، (غیاث)
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)، مال بسیار، (غیاث)
دهی است ازبخش مرکزی شهرستان آمل که 225 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، عسل و کاردستی زنان شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است ازبخش مرکزی شهرستان آمل که 225 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، عسل و کاردستی زنان شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
شومال، شخصی را گویند که آهار و آش بر تار جامه ای که می بافند بمالد، (برهان)، نساج، در اصل لغت به معنی بافنده است و برخلاف اصل موضوع بمعنی شوی مال استعمال کنند، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، رجوع به شومال شود
شومال، شخصی را گویند که آهار و آش بر تار جامه ای که می بافند بمالد، (برهان)، نساج، در اصل لغت به معنی بافنده است و برخلاف اصل موضوع بمعنی شوی مال استعمال کنند، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، رجوع به شومال شود
علی الحال. علی ای حال. بر هر حال. در هر حال. به هرحال. رجوع به ’علی ای حال’ شود: نوگشته کهن شود علی حال ور نیست مگر که کوه شروین. ناصرخسرو. ور در جهان نیند علی حال غایبند ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند. ناصرخسرو. زین جهان مندیش و او راگیرکو به از جهان سر به از افسر علی حال، ارچه نیکو افسر است. عنصری. گرگ بر اطراف این حظیره روان است گرگ بود بر لب حظیره علی حال. منوچهری. دینار دهد، نام نکو باز ستاند داند که علی حال زمانه گذران است منوچهری
علی الحال. علی ای حال. بر هر حال. در هر حال. به هرحال. رجوع به ’علی ای حال’ شود: نوگشته کهن شود علی حال ور نیست مگر که کوه شروین. ناصرخسرو. ور در جهان نیند علی حال غایبند ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند. ناصرخسرو. زین جهان مندیش و او راگیرکو به ْ از جهان سر به ْ از افسر علی حال، ارچه نیکو افسر است. عنصری. گرگ بر اطراف این حظیره روان است گرگ بود بر لب حظیره علی حال. منوچهری. دینار دهد، نام نکو باز ستاند داند که علی حال زمانه گذران است منوچهری
جانب روبروی کسی که محل طلوع آفتاب در جانب راست او قرار گیرد طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد، مقابل جنوب، بادی که از جانب شمال وزد، سمت چپ مقابل یمین. یا بلاد شمال. شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده اند. یا قطب شمال. آن قطب از کره زمین که بمحاذات ستاره قطبی باشد
جانب روبروی کسی که محل طلوع آفتاب در جانب راست او قرار گیرد طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد، مقابل جنوب، بادی که از جانب شمال وزد، سمت چپ مقابل یمین. یا بلاد شمال. شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده اند. یا قطب شمال. آن قطب از کره زمین که بمحاذات ستاره قطبی باشد